زمستان سردی بود...
کلاغ غذایی برای سیر کردن بچه هایش نداشت..
پس ذره ذره گوشت تنش را کند وبه آنها خوراند
تا زمستان تمام شد ....
..
..
کلاغ مرد!
ولی بچه هایش نجات یافتندوگفتند:
خوب شد که مرد....!
خسته شدیم ازاین غذای تکراری....؟
این است حقیقت روزگار.....
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |